B@rdia

We are entangled in a world of questions.We have to answer these questions,and this is the reason for the existence of human being.

Name:
Location: Canada

توانا بود هر كه دانا بود زدانش دل پير برنا بود

Winston Churchill: Personaly,I'm always ready to learn, although I do not always like being taught.-------- Thomas Edison: Nature is not merciful and loving, but wholly merciless, indifferent.--------Michael Jordan: I have failed many times, and that's why I am success.

Thursday, September 21, 2006

پاپ و رویکردی جدید


رهبر کاتولیکهای جهان، پاپ بندیکت شانزدهم در قسمتی از سخنرانی اخیر خود در دانشگاه رگزنبرگ آلمان به اظهار نظری از جانب آخرین فرمانروای امپراتوری بیزانس اشاره نمود که موجبات خشم و اعتراض مسلمانان جهان را که اخیرا به گونه ای شگفت انگیز درآمده است فراهم آورد. امروزه این نوع دعوت به چالش و گفتگو از سوی دیگر ادیان جهان بی سابقه مینماید و نشانگر این است که شکیبایی رهبران و صاحب نظران غیرمسلمان بعلت پافشاریهای غیرمنطقی و گاه زورگویانه و خودمحورانه رهبران مسلمان به مرحله تقابل رسیده است
در این رابطه دوست گرامی آقای خسرو ناقد به بررسی دقیق و موشکافانه شخصیت پاپ بندیکت ( یوزف راتسینگر) پرداخته اند که آنرا در قالب تعامل یا تقابل با اسلام مطرح کرده اند. این نوع رویکرد به این اتفاق نیز در جای خود بسیار مهم و قابل بررسیست. بحث بر سر ماهیت وجودی دین و مذهب بسیار متنوع است ولی پرسش امروزی اینست که در جهان مدرنٍ امروزی جایگاه و سرنوشت دین چگونه است؟ در این رابطه نیز سخنرانی دکتر سروش با عنوان دین و مدرنیته درخور بررسی است که از سوی مدعیان اسلام در تهران به نحوی بی خردانه مورد خشم و اعتراض قرار گرفت تا جاییکه ایشان را از حضور در آن محفل بدلیل نبود امنیت، منع کردند
پاپ بندیکت از اعتراضات مسلمانان اظهار تاسف و شگفتی نمود که این نیز در نوع خود شگفت آور است که دارنده مقامی در این سطح چنین کند تا از تشدید بحران و تشنج جلوگیری نماید. این امر در میان مسلمانان امری غریب است چرا که اسلام را تنها دین کامل و رهایی بخش میپندارند و همگان را به سوی آن دعوت میکنند. تلاش و تحقیق درباره دین اسلام در جوامع پیشرفته مسیحی بسیار متنوع و زیاد است که حاکی از وجود فضایی آزاد و نقدپذیر میباشد ولی در کشورهای مسلمان بطور مثال حکومت امروزی ایران که خود را مرکز جهان اسلام معرفی میکند نه تنها این شرایط دیده نمیشود بلکه جوی بشدت خشن و سرکوب گر حاکم است. جهان اسلام همچنان در تقابل با مدرنیته در جایگاه تعصب است. این رویکرد به مدرنیته دیر یا زود به وقوع خواهد پیوست همانطور که در مسیحیت اتفاق افتاد. اما گویی که اینبار یکه تازهای مدعی اسلام ، رقیبی هم ردیف خود یافته اند. امید است که مردم جهان ، مسلمان و غیر آن، به عواقب و سرانجام این نوع رویکردها که جز تباهی و خونریزی نیست بخردانه بنگرند تا تاریخ به نیکی از وارثان دین یاد کند

Sunday, September 17, 2006

روشنفکر، فعال یا روشنگر؟


امروزه روشنفکری و عناوینی مشابه آن در جامعه ما چنان بر سر زبانها افتاده است که گاه بدون آگاهی از ریشه و مفهوم ، جسورانه از آن یاد میشود و کسانی نیز در این وادی چنان تکیه بر آن میزنند که گویی مدال افتخاریست که به شایستگی و به اختیار مردم نصیبشان شده است. روشنفکر صفتی است که شخص را در جایگاهی قرار میدهد که باید پاسخگوی پرسشها ، انتقادها و قضاوتها باشد ، پاسخ او باید روشن و شفاف باشد تا بتواند این عنوان را شایسته گردد و پایداری و کارآمدی خویش را اثبات کند. میشل فوکو در جایی می گوید : روشنفکر به نظرم غریب می آید ، کسانی را دیده ام که رمان می نویسند ، افرادی را که بیماران را مداوا میکنند ، کسانی را که موسیقی الکترونیک میسازند ، گروهی که تدریس میکنند و عده ای که نقاشی میکنند و کثیری که درست نفهمیدم که اصلا کاری میکنند یا نه ، ولی روشنفکر هرگز. در مقابل مردمان زیادی را دیده ام که از روشنفکر صحبت میکنند و من از فرط این نظرات تصوری از آنچه این جانور میتواند باشد برای خود ساخته ام. روشنفکر کسی است که مجرم و گناهکار است ، میشود تمامی گناهان را به گردن او انداخت. گناه صحبت کردن، سکوت کردن، هیچ کاری انجام ندادن، دخالت کردن در همه چیز و خلاصه روشنفکر بهانه ایست برای قضاوت، حکم، محکومیت و طرد
در مقابل افرادی هستند که خود را فعال معرفی نموده و میدان عمل شان را محدود به تخصص میکنند. این امر، نکوهیده نیست که هر شخص در میدان کارآمد خویش افکار را به چالش کشد و بسیار شایسته است که نیروی خود را در همین راستا تخلیه کند و از این رهگذر نظرات و اندیشه های خود را نیز همچون دیگران پویایی بخشد ولی بیش از آن باید بداند که پایان نامه و نتیجه عملکرد اوست که عنوان فعال روشنفکر را به او خواهد داد. اگر به این مهم رسید و گرهی از مشکلات مردمش گشود او را بعنوان روشنفکر یا روشنگر می نامیم که باید این روشنایی را با به روز کردن دانش خود حفظ کند. به گفته گهربار دکتر سروش اشاره میکنم که شجاعت در عمل فرزند بصیرت در نظر است

آنکس که خود را فعال یا روشنگر می نامد باید در گام نهادن در این راه سخت وحشت کند، این وحشت لازمه حس پاسخگویی است. این وحشت از آزمون است، ابزاریست برای کنکاشی کم نقص. روشنگر اگر به این درجه از نگرش رسیده است که منبع روشناییٍ حتی گوشه ای از جامعه خویش شده، باید به این مهم نیز برسد که سرنوشت گوشه نشینانٍ روشنایی او به توانایی او در حفظ این نور بسته است، که اگر این را در خود نبیند دیگر بار ناخواسته در ظلمت و سرگردانی پای گذاشته است. این سرگردانی از پایان کار نباید او را به راههای میانبر هدایت کند چرا که این راهها به همان اندازه که سرعت عمل را بالا می برند درصد خطا را نیز افزایش میدهند. بجای این باید قبل از عمل، ابزار آزمایش و جراحی ذهن خود را تهیه کند و ناجوانمردانه تیغ بر ذهنیت خویش نهد، شاید این جراحی بزمانی بس طولانی بیانجامد ولی این هزینه اندکیست که او در قبال دمیدن روح زندگی در کالبد جامعه خویش میپردازد
آراسته شدن به ابزار دقیق آزمایشی به او توانایی عملکردی شفاف میدهد که کارآمد و قابل فهم خواهد بود، این شفافیت نظر و عملکرد، بارزترین مشخصه اوست که کارنامه او را روشن میسازد و در صورت تداوم این شفافیت و روشنایی کارآمد است که میتوان از او بعنوان روشنگر، فعال یا روشنفکر یاد و تمجید نمود
پس نقش روشنفکر این نیست که به دیگران بگوید چه بکنند، او به چه حقی میتواند چنین کند؟ به یاد آورید تمام آن پیش گوییها، نویدها و برنامه هایی را که روشنفکران در چند سال گذشته بیان کرده اند و اکنون نتیجه شان را می بینیم. کار روشنفکر این نیست که اراده سیاسی دیگران را شکل دهد بلکه از رهگذر تحلیلهایی که در میادین خاص خود انجام میدهد باید امور بدیهی و مسلم را از نو مورد پرسش قرار دهد، عادتها و شیوه های اندیشیدن را متزلزل کند آشناییهای پذیرفته را بزداید ، نهادها را از نو ارزیابی کند و بر مبنای همین دوباره پرسی در شکل گیری اراده جامعه شرکت کند که این تنها نقش و حرفه خاصٍ روشنفکر است که باید ایفا شود


ادامه / بازگشت

Sunday, September 03, 2006

ارتباط تاريخى ايران با جنوب لبنان بخش پايانى


مذهب جعفری، فقه جبل عاملی، و ايران امروز
در مقالات پيشين گفته ام که در هر مذهب بين مجموعه اصول عقايد، حکمت الهی، و احتجاجات فلسفی از يکسو و شريعت و فقاهت ـ از سوی ديگر ـ تفاوتی عمده وجود دارد که در زير دو عنوان «دين» و «مذهب» شناخته می شوند. دين با ايجاد پيوند (که به چند و چون آن نمی پردازم) بين يک تن از آدميان با آنچه که «عالم غيب» خوانده می شود و پذيرش اين پيوند از جانب مجموعه ای از آدم ها، آغاز شده و با مرگ او پايان می گيرد. شما در سراسر قرآن به چيزی به نام «مذهب اسلام» بر نمی خوريد. حتی در آيات آخرين قرآن به اين ادعا بر می خوريم که «اليوم اکملت لکم دينکم»، بدين معنا که «امروز دين تو را بر تو کامل کرديم. به کلام ديگر، از ديد قرآنی، اسلام يک دين است. مذهب اما در پی مرگ شخص متصل به عالم غيب پديد می آيد و با خود آخوند و دستگاه دينکاران (شاغلان شغل استخراج احکام از درون ميراث پيامبر) را يدک می کشد. هر آخوند قدرتمندی سازنده يک «مذهب» می شود. سنيان چهار مذهب دارند و شيعه دوازده امامی هم پنجمين مذهب را به عالم اسلام تقديم داشته است. اين امر مختص به اسلام هم نيست اما من در اينجا وارد بحث جامعه شناختی اين موضوع در مورد ديگر اديان نمی شوم
مهم اين است .که توجه کنيم شرط پيدايش مذهب تنها مرگ مدعی اتصال به عالم غيب نيست بلکه نياز به احکام مربوط به زندگی روزمره ـ و سپس زندگی پس از مرگ ـ هم بايد وجود داشته باشد تا آخوند برای پاسخگوئی به اينگونه نيازهای مومنين دست به دينکاری بزند. اين نياز خود دو سو و وجه دارد. يکی نياز حکومت هاست که می خواهند بر اساس دين شان روابط مابين «رعيت» و «خود» را تنظيم کنند و يکی هم نياز اعضاء جامعه است بر اينکه بدانند حرام و حلال دينشان چيست و خداوندشان در سرای آخرت بابت چه کاری آنان را مجازات يا تشويق می کند
در اسلام، تسنن (به معنای «سنت گرائی») پس از مرگ پيامبر ظهور کرد و، در پی پست و بلندهای سياسی ـ اجتماعی بسياری که شرحشان در حوصله اين مقاله نمی گنجند، به چهار مذهب اصلی حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی محدود شد. فقهای اين مذاهب چهارگانه مورد حمايت خلفا و سپس سلاطين و شاهان مسلمان بودند و در مقام حقوقدان و شريعت مدار و قاضی، در واقع در کنار ديوانسالاری و لشگر، قوه قضائيه حاکميت های جوامع اسلامی را شکل می دادند. نياز دولت و ملت هر دو وجود داشت و آنان برای اين نيازهای هر دم افزاينده پاسخ های لازم و مطابق با شرايط فراهم می کردند
تشيع اما ـ که معتقد به قطع ارتباط با عالم غيب نبود و اعتقاد داشت که اين ارتباط از طريق علی بن ابيطالب و دو پسرش و عقبه حسين بن علی همچنان برقرار بوده است ـ تا زمان امام جعفر صادق دارای مذهب خاصی نبود و دعوايش با ديگران بر سر تفسير سياسی از خود دين بود و نه مذهب؛ امامت را پايه ای از دين می دانست و خلافت را نمی پذيرفت. و چنين بود تا اينکه خلافت از امويان به عباسيان منتقل شد و آنان عزم جزم کردند تا به غائله شيعه پايان دهند. تحت فشار آنان بود که امام جعفر صادق منکر امامت خود و اتصالش با عالم غيب شد و مدعی گشت که او هم فقيهی است همچون آن چهار فقيه بنيان گزار مذاهب اربعه اهل تسنن. بدينسان، ظاهراً و تحت ضرورت تقيه، يک مذهب پنجم هم در اسلام پديدار شد که «مذهب جعفری» خوانده شده است. امام صادق به فاصله دو سال قبل از ابوحنيفه در گذشت (148 هجری) و از آن سال تا 180 سال بعد، که غيبت کبرای دوازدهمين امام آغاز شد، دو جريان موازی با هم در کار بوده اند، يکی جريان باطنی مبتنی بر اعتقاد به معصوميت امام و اتصال او به غيب (که طبعاً جلوگير ظهور آخوند است) و يکی هم جريان ظاهری تفقه جعفری که جز در زمينه جمع آوری احاديت و داستان ها دارای چندان نمود حقوقی خاص نبود ادامه
به قلم دكتر اسماعيل نورى علا

Labels: