فلسفه و دين
آيا دين و فلسفه با هم در تعارضاند؟ اين پرسش محور اصلى همايشى در دانشگاه شهر كلن آلمان بود كه اساتيدى از كشورهاى مختلف را پذيرا بود. دوست گرانقدر خسرو ناقد در مقالهاى با همين عنوان كه در بخش فرهنگ و هنر بى بى سى به چاپ رسيده است به اهميت اين مهم پرداخته است
از دير باز انسان پرسشگر بدنبال پاسخى براى شناخت خويش و پيرامونش بوده است و در اين عرصه از ابزار و شواهد گوناگونى بهره برده است. ولى در اين بين انسان بطور كامل آزاد نبوده است و به اختيار نتوانسته است كه به اين پرسش مهم بپردازد. حكومتها و سران و بزرگان بسيارى به كنترل و جهتدهى در اين چالشها دست يازيدند كه آنرا در راستاى اهداف و منافع خويش بكار گيرند. در دنياى معاصر اين امر بيشتر از پيش مشهود است و دين و معنويت بيشتر از فلسفه در معرض اين خطر قرار گرفته است و به اين ترتيب قدرت پاسخگويى خود را تا اندازهاى از دست داده است. اين ضعف نهادين از آنجا سرچشمه ميگيرد كه دين در تقابل با دنياى مدرن امروزى از ابزار كارآمد و به روزشده بهره نمىبرد و در مقام پاسخگويى اندكى سر در گم است و زمان را در اختيار ندارد. حال اينكه فلسفه بنا به ماهيت وجوديش كه همانا پرسش از خويشتن است و با توجه به نيازهاى به روز انسان از قابليت بهترى در نقد و بررسى برخوردار است. دين ابزارى كارآمد در دستان انسانى است كه بدنبال راهى هموار و سهل جهت رسيدن به سعادتى ابديست و خود را در شكلدهى اين راه سهيم نميداند و آنرا امرى فراتر از عقلانيت ميداند. اين امر باعث شد كه دين در حوزهاى قرار گيرد كه انعطاف و پويايى نسبى خود را از دست بدهد در اين بين انسانى پا به عرصه نهاد كه او را بنام روشنفكر دينى مىشناسيم. روشنفكر دينى وظيفه خود دانست كه دين و معنويت را بنا به نيازهاى امروزى و با توجه به سهولت پذيرش آن در ميان عامه شكلى امروزىتر بدهد و در اين اثنى روى به خرد و عقلانيت آورد و از اين دو مهم در راهيابى به سعادت يارى جست و از اين رو نه تنها دين و فلسفه را در تعارض و تقابل نمىبيند بلكه اين دو را لازم و ملزوم ميداند و در صدد استفاده بهينه است. در جوامعى كه از اقوام و سنن متفاوتى تشكيل شدهاند استفاده از ابزارى واحد در عرصهاى گسترده ممكن بنظر نميرسد مردمى را ميتوان با معنويت به سرمنزل رساند و عدهاى را با عقلانيت. اين مهم بايد از گذرگاهى مناسب و كارآمد گذر كند