B@rdia

We are entangled in a world of questions.We have to answer these questions,and this is the reason for the existence of human being.

Name:
Location: Canada

توانا بود هر كه دانا بود زدانش دل پير برنا بود

Winston Churchill: Personaly,I'm always ready to learn, although I do not always like being taught.-------- Thomas Edison: Nature is not merciful and loving, but wholly merciless, indifferent.--------Michael Jordan: I have failed many times, and that's why I am success.

Sunday, November 12, 2006

سکولاریسم اسلامی؟

هفتهء پيش آقای سعيد حجاريان، عضو شوراي مركزی حزب مشاركت اسلامی و، بقول خبرگزاری فارس، عضو ارشد جريان اصلاح‌طلب، ضمن اعلام شجاعانهء (!) ضرورت مبرم «اسقاط دولت ايدئولوژيک دينی»، به طرح نظرات تازه ای در زمينهء سکولاريسم، يا بقول خبرنگار «تفكيك حوزهء دين و سياست»، دست زده اند که به صورتی افشاگرانه نوع انديشهء سياسی و چگونگی ِ نظريه پردازی در اردوگاه «اصلاح طلبان حکومت ولايت فقيه» و کارکرد اين نظريه پردازی را در عالم سياست ايران روشن می سازند
خبرنگار: آيا سخنان شما در زمينه لزوم تفكيك حوزه دين و سياست به معناي لزوم ديوار كشيدن بين اين دو حوزه است؟ حجاريان: من بين دين و ايدئولوژي تفاوت مي‌گذارم. ايدئولوژي يك مفهوم مدرن است و دولت‌هاي ايدئولوژيك به يكسان ‌سازي تمايل دارند؛ يعني اينكه دولت مي‌خواهد در ضمير مردم تصرف كند و در عرصه خصوصي مردم دخالت كند... ما بايد خيلي مواظب باشيم كه به اين دام نيافتيم؛ چون علاوه بر تبعات سياسي، اجتماعي و رواني پيامدهاي اخلاقي مهمي هم در پي دارد؛ مثل رياكاري، تملق، چاپلوسي، رانت‌خواري و غيره. چنين نظامي قطعاً به بيان فارابي جزو «مدينه ‌هاي ضاله» خواهد بود كه نه تنها حفظ آن واجب نيست؛ بلكه اسقاط آن از اوجب واجبات است؛ ولو آنكه نامي ديني را يدك بكشد. خبرنگار: پس معتقد به جدايي دين از سياست به صورتي كه بين آنها ديواري كشيده شود و كاملاً از هم جدا شوند، نيستيد؟ حجاريان: نگرانم كه در ايران تحت عنوان «دولت ديني» به سمت «دولت ايدئولوژيك» پيش برويم و خواه ناخواه دچار همان عوارضي شويم كه اتحاد شوروي و حزب بعث شد. پايان نقل قول
قبل از هر چیز، از سخن خود ایشان وام میگیرم که، بین دین و سیاست تفکیکی نمی بینند بلکه می خواهند بین دین و ایدولوژی دیوار بکشند. ایدولوژی یک مفهوم مدرن نیست بلکه نوع برداشت خواننده از دین و سوءاستفاده از آن است پس مادامی که دین بوده است، ایدولوژی هم در کنار آن بوده و چیز جدیدی نیست. از سوی دیگر ابراز نگرانی نموده اند که تحت عنوان دولت دینی به سمت دولت ایدولوژیک پیش برویم. آیا به این سمت نرفته ایم؟ و اگر نرفته ایم چرا احساس نگرانی میکنند؟ آیا تفکیک بین دین وایدولوژی، خود یک نوع ایدولوژی نیست؟ و با وجود حکومتی دینی چگونه میتوان از دخالت دین و ایدولوژی در آن جلوگیری کرد؟ این عین تغییر است نه اصلاح، باوجود اینکه اینان خواهان اصلاح هستند نه تغییر، در این مهم، بدنبال سرخط دایره میگردند. براستی چگونه میشود هم جمهوری اسلامی را قبول داشت و درصدد اصلاح آن برآمد و هم خواهان جدایی پسوند اسلامی از آن شد؟ در پی آمد چسباندن پسوند اسلامی به واژه جهانی جمهوری، اینک درصدد چسباندن این اضافه به سکولاریسم نیز هستند. "سکولاریسم اسلامی". این یکی به مراتب از دیگری مضحکتر است، یعنی "جدایی دین از سیاست" با حفظ خود دین

در این رابطه به نظرات دکتر نوری علا نیز نگاهی می اندازیم
ايشان(سعید حجاریان) سکولاريسم را در جنگش با ارتجاع مذهبی (يا دين ايدئولوژيک شده) تأييد می کنند يا، در واقع، زحمت اين کار را بر عهدهء اين حريف می اندازند. اين کار تاکتيک معروف «ز هر طرف که شود کشته، سود اسلام است» را به خاطر می آورد. 2. ايشان با قايل شدن به تفکيک بين «دين» و «دين ايدئولوژيک شده» در واقع «دين حاکم» را از دم چک سکولاريسم خارج می کنند. 3. ايشان با اين کار می گويند که ما اسلاميت جمهوری اسلامی را در اتصال آن به دينی می بينيم که ايدئولوژيک نشده باشد. 4. ايشان با اين کار همان سکوی پرش اصلاح طلبی اسلامی را بصورت کاملاً نو تأکيد و تأييد می کنند: «جمهوری اسلامی ِ دور از ايدئولوژی» همان ولايت فقيه مشروط است و ما از آن دفاع می کنيم! بدين سان، آقای حجاريان با ذهن نظريه پرداز خود، که من در حوزهء جامعه شناسی سياسی آن را شبيه ترين نسخه برداری از ذهنيت نيکولو ماکياولی (سياستمدار عصر رنسانس ايتاليا) می بينم، يکبار ديگر همهء صغری و کبری ها را آنگونه می چيند که، در پايان، بقای جمهوری اسلامی ِ اصلاح شده و ولايت فقيه ِ مشروط گشتهء ايشان تضمين شود. پرسشی اساسی مطرح می شود: اگر دين با ايدئولوژی فرق دارد، اين فرق از چه بابت است؟
اگر کار ايدئولوژی «تصرف در ضمير مردم و دخالت در عرصهء خصوصي آنها» ست می توان نتيجه گرفت که، پس، در مقابل آن، دين آنچنان نهادی است که قصد تصرف در ضمير مردم و دخالت در عرصهء خصوصی آنها را ندارد. و از آنجا که ايشان معتقدند که مشکل جمهوری اسلامی آن است که دين در آن تبديل به ايدئولوژی شده، بايد نتيجه گرفت که هم اکنون دين در جمهوری اسلامی مشغول «تصرف در ضمير مردم و دخالت در عرصهء خصوصي آنها» ست و نبايد چنين باشد و بايد در سقوط آن کوشيد (ايشان البته در اين مورد احتياطاً لفظ «اسقاط» را بکار می برند). باز نتيجه می گيريم که ايشان معتقدند که اگر دين در جمهوری اسلامی تبديل به ايدئولوژی نشود،می توان حامی جمهوری اسلامی بود و آن را برای هميشه از خطر اسقاط نجات داد. اما، از نظر من، آقای حجاريان در تمام آنچه هائی که دربارهء دين نيآلوده به ايدئولوژی و دين ايدئولوژيک شده (که ايشان بجای آن فقط از واژهء «ايدئولوژی» استفاده می کنند) گفته اند ـ و درست هم گفته اند ـ يک نکتهء کليدی را عمداً کنار گذاشته اند تا «نظريه پردازی» ِ جديدشان منسجم و درست از آب درآيد. بگذاريد اين نکتهء کليدی را به صورت پرسشی جامعه شناختی مطرح کنم: «دين (به عنوان يک نهاد اجتماعی) چگونه و در جريان کدام فرآيند اجتماعی می تواند تبديل به ايدئولوژی (به عنوان يک نهاد اجتماعی ديگر) شود؟» تمام کوشش آقای حجاريان برای احتراز از پاسخگوئی به اين پرسش است، چرا که پاسخ درست به اين پرسش، از منظر جامعه شناسی سياسی، کل ساختمان نظری ايشان را در هم می ريزد. به شرح زير: 1. دين اسلام اتفاقاً صريحاً و بصورتی مکرر اعلام کرده است که قصد «تصرف در ضمير مردم و دخالت در عرصهء خصوصي آنها» را دارد و همهء ماجرای تأسيس حکومت اسلامی و اِعمال امر به معروف و نهی از منکر از همين قصد ِ صريح ناشی می شود. پس، اگر تعريف کارکردی آقای حجاريان از ايدئولوژی را بپذيريم، اين تعريف قطعاً شامل کل دين اسلام می شود و، مطابق نظر ايشان، کل دين اسلام در بنياد خود يک ايدئولوژی است که تظاهر به دين بودن می کند. در نتيجه، بنا بر فتوای خود ايشان، بايد کوشش کرد که چنين دينی هرگز دستش به حکومت نرسد چرا که عوارض اين دسترسی همانی است که آقای حجاريان می گويد. 2. مفهوم «ولايت فقيه» (حتی در شکل مشروطی آن که مورد موافقت و ايده آل ايشان است) صريجاً حکايت از قصد اين آقايان نه تنها در راستای «تصرف در ضمير مردم و دخالت در عرصهء خصوصي آنها» بلکه در جهت صغير دانستن مردم و ارشاد و تصميم گيری بجای آنان می کند؛ وگرنه ضرورتی برای طرح اين تئوری و تأسيس آن مسند وجود نخواهد داشت. 3. چنين بنظر می رسد که آقای حجاريان معتقد است که «اسلام راستين» دينی است که نيت «تصرف در ضمير مردم و دخالت در عرصهء خصوصي آنها» را با خود ندارد. در آن صورت بايد پرسيد که چرا آقای حجاريان می خواهد چنين دين نازنينی را، که نه به ضمير مردم کار دارد و نه در عرصهء خصوصی آنها دخالت می کند، از طريق تأسيس حکومت ولايت فقيه، تبديل به يک ايدئولوژی کند.اما در ساحت علوم اجتماعی يکی از مشخصات اوليهء ايدئولوژی همانا ارادهء معطوف به احراز قدرت است، همانی که آقای حجاريان در عبارت «تصرف در ضمير مردم و دخالت در عرصهء خصوصي آنها» فشرده اش کرده اند. ايدئولوژی، برای رسيدن به اين مقصود، بايد که حاکميت و قدرت را ـ چه مستقيم و چه غيرمستقيم ـ در دست داشته باشد تا بتواند «تصرف و دخالت» کند. يعنی پشت هر ارادهء معطوف به قدرتی يک ايدئولوژی ايستاده است. از اين منظر که بنگريم، می بينيم که اگرچه اديان، به لحاظ کوشش برای تنظيم رابطهء فرد با خدا و عالم غيب در حوزهء خصوصی اشخاص، با ايدئولوژی فرق دارند، اما به محض اينکه پا را از اين گليم فراتر نهاده و وارد عرصهء عمومی شده و دست بکار تصرف و دخالت در عرصهء خصوصی شوند کلاً به ايدئولوژی تبديل می شوند. يعنی نمی توان يک دين غير ايدئولوژيک را در قدرت شريک کرد و از آن توقع داشت که دين باقی بماند و به ايدئولوژی تبديل نشود. اين کل سوء تفاهمی است که از «روز ازل ِ» پيدايش نوانديشی ِ «دينی / سياسی» در انديشهء متفکران اسلامی شکل گرفته و ما را به مقطع کنونی حکومت اسلامی و ولايت فقيه رسانده است. به کلام ديگر، اين متفکرين بجای اينکه بکوشند راه غير ايدئولوژيک کردن دين اسلام را پيدا کنند (امری که تنها راه توفيق نوانديشی دينی معاصر است) تمام سعی خود را در ايدئولوژيک کردن دين اسلام بکار برده و از هزار راه مختلف به دنبال آن بوده اند که چگونه اين دين را به حکومت برسانند، و اگر رسيد در حکومت نگاهش بدارند. از اسدآبادی گرفت تا عبده، از دکتر شريعتی گرفته تا دکتر کديور، از مهندس بازرگان گرفته تا دکتر هاشم آغاجری، و از آيت الله خمينی گرفته تا دکتر سروش، هيچکدام به اين نکتهء بديهی ِ جامعه شناختی توجه نکرده اند که، با اين کار خود، مشغول نواختن شيپور از ته گشادش هستند و حاصل کارشان چيزی جز تبديل دين به ايدئولوژی نيست
نمی دانم چرا آقای حجاريان صفوف حزب بطئی الحرکت مشارکت را ترک نکرده و به شورای مقاومت نمی پيوندند؟ باری، می خواهم بگويم که اين پرسش بيست و شش هفت سال پيش هم مطرح و معتبر بود که: اگر قرار است ما، در وطن عزيزمان، چنين جامعه ای بسازيم، چه مرضی داريم که اسم آن را «جمهوری اسلامی» بگذاريم و آنگاه بکوشيم که در هر قدم اسلاميت اش را از «تصرف در ضمير مردم و دخالت در عرصهء خصوصي آنها» دور نگاهداريم؟ اين داستان بيشتر به درد مطالعات زيگموند فرويد در زمينه عقدء خودآزری می خورد


ادامه / بازگشت

6 Comments:

Anonymous Anonymous said...

این مطلب آخرت رو وقت نکردم بخونم. اما بدون شک سکولاریسم اسلامی خیلی احمقانه است و آدم یاد دموکراسی دینی میفته که ممکن نیست.
اما درباره چیزایی که گفتی. اول اینکه از گذشته اطلاعات زیادی دارم. خیلی خیلی بیشتر از اونچه که میشه فکرشو کرد. دوم اینکه من نمیخواستم به گذشته بپردازم. بحث من درباره الانه. سوم اینکه نفهمیدم برخورد سیاه و سفید یعنی چه؟ مثلاً چون عباس عبدی از سفارت رفته بالا و محسن سازگارا بنیان گذار سپاه بوده باید برای همیشه حذف بشه؟ فکر نمیکنم من برخورد سیاه و سفید داشته باشم. چهارم اینکه من دارم وبلاگ مینویسم. پس باید حرف خودم رو کوتاه بگم. هر وقت کتابی نوشتم و تحلیل غیر منصفانه کردم، اونوقت میتونی ایراد بگیری. پنجم اینکه لینکهای وبلاگ به معنای این نیست که این افراد عشق من هستند و من دیوانه اونام. به این معناست که من مطالبشون رو میخونم. نقش لینک وبلاگ اینه که سریعتر بتونی به اونجایی که میخوای دسترسی پیدا کنی. ششم اینکه من طرفدار مسعود بهنود هستم، اما چماقدارش نیستم. اگه مسعود بهنود کار بدی کرده، به من ربطی نداره. خودش باید جوابگو باشه. چون خودش برام مهم نیست، تحلیلهاش برام مهمه. بنابراین من مسئول پاسخگویی درباره عملکرد جناب بهنود نیستم. موفق باشید

1:56 AM  
Anonymous Anonymous said...

با اینکارها میخواهند بگویند که اینرا نیز همچون مردم سالاری و گفتگوی تمدنها و جامعه اسلامی و ... ما اختراع کرده ایم ولی غافل از اینکه دیر رسیده اند و همواره عقبتر از دنیا هستند

12:20 AM  
Blogger Bardia said...

با درود بر"من". هرف از یادآوری گذشته عدم تکرار اشتباهات است نه خاطرات.سیاه وسفیدی نیز به منزله جدی نگرفتن و ارج ننهادن به نظر مخالف است همانطور که برخی آنرا در قالب مرزکشی بین خودی وغیرخودی نشان میدهند.وبلاگ نویسی هم مانند هر نوشته ای باید مورد تحلیل و انتقاد و تجلیل قرار گیرد. لینک کردن در دیکشنری معانی مختلفی دارد ولی در وبلاگ نویسی به منزله ارج نهادن به شخص لینک شده است.در مورد بهنود نیز میدانم که تعصب خاصی دارید ولی من به شخصه با خود او مشکلی ندارم بلکه نوع برخوردی که با نظرات مخالف دارد مد نظرم است یا به قولی همان سیاه وسفیدی.باسپاس

1:26 AM  
Anonymous Anonymous said...

قصد تمسخر نداشتم برادر . اگر طرز بیانم طوری بود که این حالت را القا می کرد عذر می خواهم. در ضمن بهتر بود قبل از نظر دادن نگاهی به سایر کامنت ها می انداختید تا ببینید منظورم تنها شما نبودید. واین حتی خودم را شامل می شد.... مطلبتان را هم خواهم خواند سر فرصت. تا بعد...

4:16 AM  
Anonymous Anonymous said...

الان داشتم کامنت آخرتان را در وبلاگم یکبار دیگر می خواندم. به یک جمله توجه نکرده بودم... منظورتان از این جمله "ولی اگر خوانندگان شما از سانسور کامنت اول من در این پست خبردار بودند..." چه بود؟ سانسور کامنت اول شما در این پست؟ من سانسور کردم کامنت شما را؟ من و سانسور؟

11:32 AM  
Blogger Bardia said...

با درود بر ستاره
از اینکه قسمت اول کامنت جوابیه خود را (در جواب بردیا) پاک کرده اید به هر حال ممنونم. همه ما برخی اوقات تند میرویم پس نیازی به عذرخواهی نیست اگر من نیز چنین بودم شرمنده ام.در مورد سانسور کامنت اولم نیز همانطور که در بلاگتان نیز اشاره کردم شاید سهوا پاک شده و تمام قضیه بهنود نیز از آنجا شروع شد که دیدم مانند او کامنتهای مخالف را سانسور کرده اید وگرنه پاسخ او چه ربطی به شما داشت.به هر حال آدمیزاد جایز الخطاست و چه میشود کرد. امیدوارم که اگر کدورتی بوده برطرف شده باشد. پیروز باشید

7:59 AM  

Post a Comment

<< Home